حس هفتم حس جاری زندگی

وطن پرنده ی پر در خون
وطن شکفته گله در خون
وطن فلات شهیدو شب
وطـن خاکا به سر خون
وطـن ترانه ی زندانی
وطـن قصیده ی ویرانی
ستاره ها اعدامیان ظلمت
به خاک اگر چه میریزند
سحر دوباره برمیخیزند
بخوان که دوباره بخواند
این عشیره ی زندانی
گل سرود شکستن را
بگو که به خون بسراید
این قبیله ی قربانی
حرف اخر رفتن را
با دژخیمان اگر شکنجه
اگر بند است و شلاق و خنجر
اگر مسلسل و انگشتر
با ما طبار فدای
با ما غرور رهای
به نام اهن وگندم
اینک ترانه ی ازادی
اینک سرودن فردا
امروز ما امروز فریاد
فردای ماروز بزرگ میعاد
بگوکه دوباره میخوانم
با تمامی یارانم
گل سرود شکستن را
بگو که به خون میسرایم
دوباره با دلو جانم حرف اخر رفتن را
بگو به ایران بگو به ایران